معنی خنده گاه - جستجوی لغت در جدول جو

خنده گاه(خَ دَ / دِ)

لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سجده گاه — تصویر سجده گاه

سجده گاه

جای سجده کردن، محل عبادت، مسجد

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از خرده گاه — تصویر خرده گاه

خرده گاه

فرورفتگی بالای سم اسب که حلقۀ بخو را در آنجا می بندند، بخولق

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از خنده ناک — تصویر خنده ناک

خنده ناک

شاد، خنده رو، خندان، خنده کننده، درحال خندیدن، خنداخند، سبک روح، ضاحک، منبسط، شکفته، خنده رو، خندناک، ضحوک، خندندهبرای مثال من چو لب ژاله شدم خنده ناک / جامه به صد جای چو گل کرده چاک (نظامی۱ - ۲۸)

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از گرده گاه — تصویر گرده گاه

گرده گاه

جایی از بدن انسان یا حیوان که کلیه در آنجا قرار دارد

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از وعده گاه — تصویر وعده گاه

وعده گاه

جای قرارداد، محلی که برای ملاقات معین شده

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از خیمه گاه — تصویر خیمه گاه

خیمه گاه

جایی که در آن یک یا چند خیمه برپا کرده اند

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از خنده دار — تصویر خنده دار

خنده دار

آنچه سبب خنده شود و مردم بر آن بخندند

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از دیده گاه — تصویر دیده گاه

دیده گاه

دیدگاه، جای نشستن یا ایستادن دیدبان، جای بلند که از بالای آن دیدبانی کنند، چشم انداز، منظره

فرهنگ فارسی عمید

(خَ دَ / دِ گَهْ)

خنده گاه. جای خنده. لب و دهان:
صبح چون خنده گه دوست شده ست آتش سر
آتش سرد بعنبر مگر آمیخته اند.
خاقانی

لغت نامه دهخدا

خرده گاه

(خُ دَ / دِ)

بندگاه سر دست و پای اسب و استر و خر و امثال آن باشدکه چدار و بخاو بر آن نهند و ریسمان بر آن بندند. (از برهان قاطع) (از آنندراج). موضع بالای سم اسپ و استر و خر و امثال آن باشد که چدار و اشکیل بر آن بندند. (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). خردگاه ستور آنجای که پای بند بدان بندند و بمیخ استوار کنند. (یادداشت بخط مؤلف). رسغ. (منتهی الارب). حذاله. (ربنجنی). وظیف. ثنّه. آنجای از دست و پای که استخوانهای بسیار بدانجاست. (یادداشت بخط مؤلف) :
برون کند خرد از خرده گاه لهوشکال
فروکشد طرب از طره جای عیش لگام.
ابوالفرج رونی.
عرن، درشتی است که در خردگاه دست و پای اسب پیدا شود. (منتهی الارب) ، آنجای از مچ دست و پای که استخوانهای خرد (سمسمانیات) دارد. مچ دست. مچ پای. (یادداشت بخط مؤلف). مفصل میان ساعد و کف که استخوان خرد بسیار در آنجاست. (یادداشت بخط مؤلف).
- خرده گاه ساق، قسمت نازکتر از ساق پا و خود ساق پا. (از ناظم الاطبا).
، آن جای از سینۀ شتر که در وقت خوابیدن بر زمین نهد و آن مانند کف پای او شده باشد. خردگاه. (برهان قاطع). مخدّم. مخدّمه. (منتهی الارب)

بندگاه سر دست و پای اسب و استر و خر و امثال آن باشدکه چدار و بخاو بر آن نهند و ریسمان بر آن بندند. (از برهان قاطع) (از آنندراج). موضع بالای سم اسپ و استر و خر و امثال آن باشد که چدار و اشکیل بر آن بندند. (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). خردگاه ستور آنجای که پای بند بدان بندند و بمیخ استوار کنند. (یادداشت بخط مؤلف). رسغ. (منتهی الارب). حَذاله. (ربنجنی). وَظیف. ثُنّه. آنجای از دست و پای که استخوانهای بسیار بدانجاست. (یادداشت بخط مؤلف) :
برون کند خرد از خرده گاه لهوشکال
فروکشد طرب از طره جای عیش لگام.
ابوالفرج رونی.
عَرَن، درشتی است که در خردگاه دست و پای اسب پیدا شود. (منتهی الارب) ، آنجای از مچ دست و پای که استخوانهای خرد (سمسمانیات) دارد. مچ دست. مچ پای. (یادداشت بخط مؤلف). مفصل میان ساعد و کف که استخوان خرد بسیار در آنجاست. (یادداشت بخط مؤلف).
- خرده گاه ساق، قسمت نازکتر از ساق پا و خود ساق پا. (از ناظم الاطبا).
، آن جای از سینۀ شتر که در وقت خوابیدن بر زمین نهد و آن مانند کف پای او شده باشد. خردگاه. (برهان قاطع). مخدَّم. مخدَّمه. (منتهی الارب)

لغت نامه دهخدا

تصویری از سجده گاه — تصویر سجده گاه

سجده گاه

قبله، مسجد

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از خنده دار — تصویر خنده دار

خنده دار

مضحک، خنده دارنده

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از خنده ناک — تصویر خنده ناک

خنده ناک

شاد، خندان شاد بشاش خرم

فرهنگ لغت هوشیار

دیده گاه

محلی که دیده بان از آنجا مراقبت و نگاهبانی میکند، منظره چشم انداز

فرهنگ لغت هوشیار

گرده گاه

جایی که گرده (قلوه) بدانجاست: و خرقه های با آب یخ سرد کرده بر گرده می نهند

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از وعده گاه — تصویر وعده گاه

وعده گاه

پیمانگاه، دیدارگاه جای قرارداد، زمان قرار داد، محل ملاقات میعاد: (عاشق شیدا در ساعت معین در وعده گاه حاضر شد)

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از پناه گاه — تصویر پناه گاه

پناه گاه

جایی که برای حفظ جان و سلامتی به آن پناه برند، جای استوار، پناه جای

فرهنگ فارسی معین

تصویری از وعده گاه — تصویر وعده گاه

وعده گاه

محل ملاقات، میعاد

فرهنگ فارسی معین

تصویری از خنده دار — تصویر خنده دار

خنده دار

Daffy, Farcical, Laughable, Drolly, Funny, Hilarious

دیکشنری فارسی به انگلیسی

تصویری از خنده دار — تصویر خنده دار

خنده دار

fou, de manière drôle, absurde, drôle, hilarant, risible

دیکشنری فارسی به فرانسوی

تصویری از خنده دار — تصویر خنده دار

خنده دار

טיפשי , בצורה מצחיקה , אבסורדי , מצחיק , מצחיק , מגוחך

دیکشنری فارسی به عبری

تصویری از خنده دار — تصویر خنده دار

خنده دار

पागल , मजेदार तरीके से , हास्यास्पद , मजेदार , हँसने योग्य

دیکشنری فارسی به هندی

تصویری از خنده دار — تصویر خنده دار

خنده دار

bodoh, dengan lucu, konyol, lucu

دیکشنری فارسی به اندونزیایی

تصویری از خنده دار — تصویر خنده دار

خنده دار

บ้า , อย่างตลก , เหลวไหล , ตลก , น่าขัน

دیکشنری فارسی به تایلندی

تصویری از خنده دار — تصویر خنده دار

خنده دار

dwaas, grappig, belachelijk, hilarisch, lachwekkend

دیکشنری فارسی به هلندی

تصویری از خنده دار — تصویر خنده دار

خنده دار

sciocco, in modo divertente, ridicolo, divertente, esilarante

دیکشنری فارسی به ایتالیایی

تصویری از خنده دار — تصویر خنده دار

خنده دار

tonto, de manera graciosa, ridículo, gracioso, hilarante, risible

دیکشنری فارسی به اسپانیایی

تصویری از خنده دار — تصویر خنده دار

خنده دار

bobo, de maneira engraçada, absurdo, engraçado, hilário, risível

دیکشنری فارسی به پرتغالی

تصویری از خنده دار — تصویر خنده دار

خنده دار

疯狂的 , 滑稽地 , 荒谬的 , 有趣的 , 滑稽的 , 可笑的

دیکشنری فارسی به چینی

تصویری از خنده دار — تصویر خنده دار

خنده دار

głupi, zabawnie, absurdalny, śmieszny, zabawny

دیکشنری فارسی به لهستانی

تصویری از خنده دار — تصویر خنده دار

خنده دار

дурний , кумедно , абсурдний , смішний , смішний

دیکشنری فارسی به اوکراینی

تصویری از خنده دار — تصویر خنده دار

خنده دار

verrückt, lustig, absurd, urkomisch, lächerlich

دیکشنری فارسی به آلمانی

تصویری از خنده دار — تصویر خنده دار

خنده دار

сумасшедший , забавно , абсурдный , смешной , смешной

دیکشنری فارسی به روسی

تصویری از خنده دار — تصویر خنده دار

خنده دار

バカな , おかしな , 馬鹿げた , 面白い , 笑える

دیکشنری فارسی به ژاپنی